نوشته شده توسط : سحر

 

من برنده ام:چون زندگی را زیبا میبینم و وقتی به زندگی زیبا نگریستم ان گاه زیبا خواهد شد

 

من برنده ام:چون میدانم اگر به معجزه اعتقاد و ایمان داشته باشم برایم اتفاق خواهد افتاد و این معجزه اعتقاد و ایمان است

 

من برنده ام:چون میدانم هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر میرسد  س تمام تلاشم را میکنم تا محال را به ممکن تبدیل سازم

 

من برنده ام:جون ذهنم را ان گونه ساخته ام که جهنم را برایم به بهشت تبدیل کند نه انکه بهشت را به جهنم!

 

من برنده ام:چون در انتهای فعالیت روزانه ساعتی را با خودم خلوت میکنم و با تکیه بر صداقت بی رحمانه با خود عملکرد روزم را با دقت ارزیابی میکنم

 

من برنده ام:چون نقشه زندگی خود را چنان شفاف رسم کرده ام که تنها راه باقی مانده ساختن ان است

 

من برنده ام:چون هم نا امیدی را میشناسم هم صبر و حوصله را و البته خوب میدانم که صبر و حوصله شکل دیگری از نا امیدی است که انسان بهتر می تواند ان را تحمل کند

 

من برنده ام:چون برای رسیدن به سرزمین اهدافم اولین قدم رابرداشته ام قدم اول یعنی تصمیم!

 

من برنده ام:چون میدانم مشکلات مانند صخره هایی هستند که در مسیر رود وجود دارند اگر صخره نبود رود هیچ اوازی سر
 

 



:: بازدید از این مطلب : 990
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سحر


 
مرور میکنم، نقش دوباره ی زندگی را

 

 
 
دستهایم برای دست یافتن

 

 
 
پاهایم برای رسیدن

 

 
 
نگاهم برای دیدن

 

 
 
 چه را میجوید؟

 

 
 
واژه هایم را

 

 
 
 چگونه بر شاخ زندگی

 

 
 
سرسبزی ببخشم

 

 
 
روح سبز اندیشه هایم را

 

 
 
 چگونه آبیاری کنم

 

 
 
تادر شکوفائی خویش

 

 
 
"بهاری" باشم

 

 
 
 درفصل آغاز؟

 

 
 
امید را

 

 
 
 درفصل دوباره زیستن

 

 
 
در باغ دل ،دوباره

 

 
 
خواهم کاشت

 

 
 
آب را از سرچشمه ی وجود

 

 
 
به سرزمین دل

 

 
 
خواهم آورد

 

 
 
من دوباره سبز میشوم....سبز

 


:: بازدید از این مطلب : 975
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سحر

 

 

 

 

یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش ،
به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش اینست ؛
زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره ، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ، ای خوب ! یاد قلبت باشد ؛
یک نفر هست که دنیایش را ،
همه هستی و رؤیایش را ، به شکوفایی احساس تو، پیوند زده
و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد …

مهربانم ، ای خوب
یک نفر هست که با تو
تک و تنها ، با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور
پر احساس و خیال است و سرور

مهربانم ، ای یار، یاد قلبت باشد ؛
یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است




:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سحر

 

 

 

 

سکوت را می پذیرم اگر بدانم

روزی با تو سخن خواهم گفت

تیره بختی را می پذیرم

اگر بدانم

روزی چشمان تو را خواهم سرود

مرگ را می پذیرم

اگر بدانم

روزی تو خواهی فهمید

که(( دوستت دارم))


:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : جمعه 15 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سحر

 

 

 

 

 

 

 

 

دوستت دارم را بسیار بگو

از دل افروزترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی :

 


سحری بود و هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
گل یاس
عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس در آمیخته بود
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : های
بسرای ای دل شیدا بسرای
این دل افروزترین روز جهان را بنگر
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای
آسمان ، یاس ، سحر ، ماه ، نسیم
روح در جسم جهان ریخته اند
شور و شوق تو برانگیخته اند
تو هم ای مرغک تنها بسرای
تا گشایی به نسیم سخنی ، پنجره ای را بسرای
بسرای ....


من بدنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم
در افق پشت سراپرده نور
باغ های گل سرخ
شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز
دم به دم از نفس باد سحر غنچه ها می شد باز .
غنچه ها میشد باز
باغ های گل سرخ
باغ های گل سرخ
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست
چون گل افشانی لبخند تو
در لحظه شیرین شکفتن
خورشید
چه فروغی به جهان می بخشید
چه شکوهی ...
همه عالم به تماشا برخاست


من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم
دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند
دو صنوبر در باغ
سرفراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دریایی با جفت خوداز ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ....
چمن خاطره من نیز ز جان مایه عشق
در سراپرده دل
غنچه ای می پرورد
ـ هدیه ای می آورد ـ
برگ هایش کم کم باز شدند
برگ ها باز شدند


یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش
با شکوفایی خورشید
گل افشانی لبخند تو
آراستمش
تاروپودش را از خوبی و مهر
خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام


دوستت دارم را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بردوست
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست
در دل مردم عالم به خدا
نورخواهد پاشید
روح خواهد پاشید

تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو
« دوستم داری » را از من بسیار بپرس!
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو ! 

 

فریدون مشیری



:: بازدید از این مطلب : 920
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : شنبه 9 بهمن 1389 | نظرات ()